فیلم درخشنده با مقدمه ای طولانی شروع می شود که در آن مقاطع مختلفی از زندگی یک جوان ناراضی نشان داده می شود. آرش پسر 16 ساله ای است که با مادرش زندگی می کند. او پس از این که متوجه وارد شدن مردی به زندگی مادر می شود ، برای فرار از خانواده به فضای بیرون از خانه پناه می برد و بی مقدمه مبارزه ای غلوآمیز و پررنگ را با خانواده آغاز می کند. پرداختن به تکه ها و مقاطع کوتاه زندگی قهرمان در ابتدای داستان تصور روایت یک داستان با موضوعی کاملا اجتماعی را در ذهن مخاطب شدت می بخشد. این مقدمه که سعی دارد مبارزه قهرمان نوجوان و مادرش را به تصویر بکشد و نسلی را در مقابل نسل قبل از خود قرار دهد ، به گونه ای واضح و آشکار شبیه آثار جوان محور اجتماعی چند ساله اخیر سینمای ایران است. فیلم درخشنده بیش از حد نیاز به این موضوع و ماجرای نخستین اهمیت می دهد و قصد دارد هر طور شده مبارزه آرش و مادر را پررنگ کند. به همین دلیل تصویری کلیشه ای و تکراری از ماجرا در مقابل تماشاگر قرار می دهد ؛ اما محور اصلی فیلم از آنجا شروع می شود که پدر آرش او را به خانه اش می برد. در واقع همه آنچه تماشاگر تا به حال دیده ، مقدمه ای است تا داستان به این نقطه برسد و روایتش را شروع کند. تا به اینجای کار معرفی شخصیت ها و ایجاد شناخت نسبت به فضا ، تنها فرآیندی است که صورت پذیرفته است. تازه در همین محدوده هم برخی اطلاعات نامرتبط با موضوع طرح شده اند که نیاز چندانی به آنها احساس نمی شود. فیلم تا لحظه ورود آرش به خانه پدر موضوع اصلی داستانش را شروع نمی کند. برای همین هم به نظر می رسد خیلی دیرتر از آنچه باید ، آغاز می شود. همین مساله
هم باعث مي شود داستان آن بعدها در پرداختن به برخي موضوعات اصلي و مهم دچار اشکال شود. آنچه درخشنده به عنوان بهانه و مقدمه اي براي نخستين ورود آرش به خانه پدري مورد پرداخت قرار مي دهد ، مي توانست خيلي موجزتر و خلاصه تر از اين روايت مقدماتي طولاني باشد. براي نمونه ماجراي کمرنگ و موقت ازدواج مادر ، کم اهميت بودن بخشهايي از پرداخت داستان در پيش زمينه را تاييد مي کند. روياي خيس برخلاف زياده گويي ها و فضاي متقاطعي که تا پيش از شروع داستان اصلي دارد ، پس از ورود آرش به خانه پدر خيلي بهتر روايت مي شود. روايت عاشقانه فيلم خيلي زيبا و دوست داشتني به حرکت در مي آيد. آرش که به خانه جديدش آمده است ، قفل کوچک در کنار اتاقش را باز مي کند و وارد گذشته پدرش (دوران جواني) مي شود. او پس از عبور از خاطرات سالهاي دور در مقابل پنجره اي مي ايستد که سالها پيش پدرش در مقابل آن ايستاده بود و چيزي را مي بيند که پدرش در جواني از پشت همين پنجره ديده است. اين شروع زيبا آغاز روايت نوستالژي عاشقانه پدر و روياي آرش است و فضاي متقاطع را به طور کلي با ريتم و فضاي پيوسته و دلنشينش عوض مي کند. البته به اينجا که مي رسيم شايد اهميت فضاي متقاطع و تکرار کليشه هاي مقدمه براي رسيدن به يک باطل نماي روايي در حوزه فضا و ساختار داستان نيز ايجاد شود. به هر حال فضاي جديد و تغيير رفتار آرش در خانه پدري به اين سبب اهميت دارد که ما قبلا او و رفتارهايش را در خانه مادرش ديده ايم ؛ هرچند باز هم زمان طولاني روايت مقدماتي توجيه پذير نيست. در مجموع ، اين نازنين است که روايت داستان را عوض مي کند و باعث تغيير محور روايت و فضاي داستان مي شود. از اين به بعد نشانه هاي سنتي و مربوط به گذشته ، جايگزين فضا و ابزارهاي امروزي مي شوند ؛ موسيقي قديمي ، کاديلاک ، گرامافون ، قابها ، عکسها و... گرفتار شدن قهرمان جوان داستان را به عشقي نشان مي دهند که از طرفي تکرار نوستالژي عاشقانه پدر اوست. اين عشق که يک بار ديگر از پشت پنجره اتاق قديمي پدر آرش به وجود آمده نيز به محور ارتباط عميق ميان پدر و پسر تبديل مي شود. در واقع انگار پدر و پسر با پيش آمدن اين ماجرا يکي مي شوند. همه چيز به عقب برمي گردد و نوعي بي مکاني و بي زماني ماهيت دروني ميان قهرمانان اهميت پيدا مي کند. به همين دليل و به واسطه همين نقطه مشترک (پنجره) احساسات و دلبستگي هاي 2 نسل به هم پيوند مي خورند. اين همان باطل نمايي است که نقطه مقابل آن را در مقدمه فيلم ديده ايم. حتي در ادامه ، عشق آرش زمينه لازم را براي طرح موضوع عشق پدر فراهم مي آورد و نوستالژي زندگي او را هم دوباره زنده مي کند. فيلم از اين به بعد بيشتر در عرصه ملودرام وارد مي شود و تماشاگر را در فضاي زيبا و احساسي اش غرق مي کند. يکي از صحنه هاي زيباي فيلم در اين قسمت ، اولين ملاقات نازنين و آرش در کافي شاپ است. درخشنده در اين سکانس براي نشان دادن همه احساس و هيجان قهرمانان جوانش قاب بسته و نماي کلوزآپ را انتخاب کرده است. اين پرداخت تصويري در نخستين رويارويي آرش و نازنين گرما و هيجان فضا را به تماشاگر نيز انتقال مي دهد. در کليت اثر هم داستان فرآيند دلچسب و دوست داشتني اي از رابطه احساسي قهرمانانش فراروي مخاطب قرار مي دهد و براي لحظاتي از حوزه قواعد و ساختار خارج مي شود و بر قدرت فضا متمرکز مي شود. در اين محدوده ، رويکرد نوستالژيک رابطه عاشقانه محور مهمي است که خوب هم به آن پرداخته شده ؛ اما پس از شکل گيري عشق ميان آرش و نازنين ، داستان يک بار ديگر وارد حوزه ساختار دراماتيک شده و تقسيم بندي ماجراها و شخصيت ها را از سر مي گيرد. آرش به قهرمان داستان تبديل شده و نازنين در مسير حرکت عاشقانه او يک هدف بزرگ است. خاطره عاشقانه پدر آرش هم دلايل خوبي است که او را به عنوان ياريگر در کنار فرزندش قرار دهد و بالاخره پدر نازنين با دلايل و منطق کمتر به عنوان نيروي بازدارنده داستان را با چالش مواجه مي کند.پس از ورود پدر نازنين به عنوان برابرستيز يا نيروي بازدارنده ، رابطه آرش و نازنين به سرعت با چالش مواجه مي شود. شايد بهتر بود که درخشنده با کاستن از زمان مقدمه اوليه ، فرصت بيشتري را براي پرداختن به رابطه ميان اين دو قهرمان صرف مي کرد ، چراکه به نظر مي رسد فضاي آشنايي و شکل گيري رابطه ميان 2 جوان به پرداخت و زمان بيشتري نياز دارد. اين فرصت در داستان فيلم بسيار اندک است و قهرمانان جوان خيلي زود در معرض مبارزه قرار مي گيرند. به همين علت اين زمان اندک ، منطق عمل آنها را در ادامه داستان تا اندازه اي با مشکل مواجه مي کند. در هر صورت داستان پس از به چالش کشيده شدن رابطه قهرمانان دچار ايستايي گذرا و کوتاه مدتي مي شود که البته با توجه به قدرت بخشهاي قبلي مي توان آن را فراموش کرد. شعارها و کليشه ها که همزمان با ورود پدر نازنين به فيلم اضافه مي شوند، يک دليل اين ايستايي و ضعف ادامه پرداخت در اواخر بخش مياني داستان است ؛ البته اين ضعف هم موقتي است و به زودي جاي خود را به تاثيرات پاياني داستان مي دهد.
هم باعث مي شود داستان آن بعدها در پرداختن به برخي موضوعات اصلي و مهم دچار اشکال شود. آنچه درخشنده به عنوان بهانه و مقدمه اي براي نخستين ورود آرش به خانه پدري مورد پرداخت قرار مي دهد ، مي توانست خيلي موجزتر و خلاصه تر از اين روايت مقدماتي طولاني باشد. براي نمونه ماجراي کمرنگ و موقت ازدواج مادر ، کم اهميت بودن بخشهايي از پرداخت داستان در پيش زمينه را تاييد مي کند. روياي خيس برخلاف زياده گويي ها و فضاي متقاطعي که تا پيش از شروع داستان اصلي دارد ، پس از ورود آرش به خانه پدر خيلي بهتر روايت مي شود. روايت عاشقانه فيلم خيلي زيبا و دوست داشتني به حرکت در مي آيد. آرش که به خانه جديدش آمده است ، قفل کوچک در کنار اتاقش را باز مي کند و وارد گذشته پدرش (دوران جواني) مي شود. او پس از عبور از خاطرات سالهاي دور در مقابل پنجره اي مي ايستد که سالها پيش پدرش در مقابل آن ايستاده بود و چيزي را مي بيند که پدرش در جواني از پشت همين پنجره ديده است. اين شروع زيبا آغاز روايت نوستالژي عاشقانه پدر و روياي آرش است و فضاي متقاطع را به طور کلي با ريتم و فضاي پيوسته و دلنشينش عوض مي کند. البته به اينجا که مي رسيم شايد اهميت فضاي متقاطع و تکرار کليشه هاي مقدمه براي رسيدن به يک باطل نماي روايي در حوزه فضا و ساختار داستان نيز ايجاد شود. به هر حال فضاي جديد و تغيير رفتار آرش در خانه پدري به اين سبب اهميت دارد که ما قبلا او و رفتارهايش را در خانه مادرش ديده ايم ؛ هرچند باز هم زمان طولاني روايت مقدماتي توجيه پذير نيست. در مجموع ، اين نازنين است که روايت داستان را عوض مي کند و باعث تغيير محور روايت و فضاي داستان مي شود. از اين به بعد نشانه هاي سنتي و مربوط به گذشته ، جايگزين فضا و ابزارهاي امروزي مي شوند ؛ موسيقي قديمي ، کاديلاک ، گرامافون ، قابها ، عکسها و... گرفتار شدن قهرمان جوان داستان را به عشقي نشان مي دهند که از طرفي تکرار نوستالژي عاشقانه پدر اوست. اين عشق که يک بار ديگر از پشت پنجره اتاق قديمي پدر آرش به وجود آمده نيز به محور ارتباط عميق ميان پدر و پسر تبديل مي شود. در واقع انگار پدر و پسر با پيش آمدن اين ماجرا يکي مي شوند. همه چيز به عقب برمي گردد و نوعي بي مکاني و بي زماني ماهيت دروني ميان قهرمانان اهميت پيدا مي کند. به همين دليل و به واسطه همين نقطه مشترک (پنجره) احساسات و دلبستگي هاي 2 نسل به هم پيوند مي خورند. اين همان باطل نمايي است که نقطه مقابل آن را در مقدمه فيلم ديده ايم. حتي در ادامه ، عشق آرش زمينه لازم را براي طرح موضوع عشق پدر فراهم مي آورد و نوستالژي زندگي او را هم دوباره زنده مي کند. فيلم از اين به بعد بيشتر در عرصه ملودرام وارد مي شود و تماشاگر را در فضاي زيبا و احساسي اش غرق مي کند. يکي از صحنه هاي زيباي فيلم در اين قسمت ، اولين ملاقات نازنين و آرش در کافي شاپ است. درخشنده در اين سکانس براي نشان دادن همه احساس و هيجان قهرمانان جوانش قاب بسته و نماي کلوزآپ را انتخاب کرده است. اين پرداخت تصويري در نخستين رويارويي آرش و نازنين گرما و هيجان فضا را به تماشاگر نيز انتقال مي دهد. در کليت اثر هم داستان فرآيند دلچسب و دوست داشتني اي از رابطه احساسي قهرمانانش فراروي مخاطب قرار مي دهد و براي لحظاتي از حوزه قواعد و ساختار خارج مي شود و بر قدرت فضا متمرکز مي شود. در اين محدوده ، رويکرد نوستالژيک رابطه عاشقانه محور مهمي است که خوب هم به آن پرداخته شده ؛ اما پس از شکل گيري عشق ميان آرش و نازنين ، داستان يک بار ديگر وارد حوزه ساختار دراماتيک شده و تقسيم بندي ماجراها و شخصيت ها را از سر مي گيرد. آرش به قهرمان داستان تبديل شده و نازنين در مسير حرکت عاشقانه او يک هدف بزرگ است. خاطره عاشقانه پدر آرش هم دلايل خوبي است که او را به عنوان ياريگر در کنار فرزندش قرار دهد و بالاخره پدر نازنين با دلايل و منطق کمتر به عنوان نيروي بازدارنده داستان را با چالش مواجه مي کند.پس از ورود پدر نازنين به عنوان برابرستيز يا نيروي بازدارنده ، رابطه آرش و نازنين به سرعت با چالش مواجه مي شود. شايد بهتر بود که درخشنده با کاستن از زمان مقدمه اوليه ، فرصت بيشتري را براي پرداختن به رابطه ميان اين دو قهرمان صرف مي کرد ، چراکه به نظر مي رسد فضاي آشنايي و شکل گيري رابطه ميان 2 جوان به پرداخت و زمان بيشتري نياز دارد. اين فرصت در داستان فيلم بسيار اندک است و قهرمانان جوان خيلي زود در معرض مبارزه قرار مي گيرند. به همين علت اين زمان اندک ، منطق عمل آنها را در ادامه داستان تا اندازه اي با مشکل مواجه مي کند. در هر صورت داستان پس از به چالش کشيده شدن رابطه قهرمانان دچار ايستايي گذرا و کوتاه مدتي مي شود که البته با توجه به قدرت بخشهاي قبلي مي توان آن را فراموش کرد. شعارها و کليشه ها که همزمان با ورود پدر نازنين به فيلم اضافه مي شوند، يک دليل اين ايستايي و ضعف ادامه پرداخت در اواخر بخش مياني داستان است ؛ البته اين ضعف هم موقتي است و به زودي جاي خود را به تاثيرات پاياني داستان مي دهد.
- چهارشنبه ۱۸ مرداد ۹۶ ۱۱:۵۷ ۲,۸۱۶ بازديد
- ۳۲۷ ۳۵۶
- ۰ نظر