یک کسی را می خواستند اعدام کنند، که از دزدهای بنام بود.
گفتند: درخواستی نداری؟
گفت: چرا ؛ دوست دارم مادرم بیاید با مادرم صحبتی بکنم.
گفتند: خوب اشکالی ندارد، مادر بیاید.
مادر آمد. گفت: پسرم چه می خواهی؟
گفت: مادر دوست دارم زبانت را دربیاوری بگذاری در دهان من؛ من همین آرزو را دارم.
مادر هم گفت: باشه. زبان را درآورد. این فرزند شروع کرد گاز گرفتن زبان مادر.
آمدند او را گرفتند و گفتند: ای دیوانه چکار می کنی؟
گفت: این مادر باعث شد امروز من کنار چوبهدار بیایم.
بچه که بودم یک عدد تخم مرغ دزدیدم آوردم خانه. مامانم گفت: بارک الله.
اگر آن بارک الله را مادر نمیگفت و یک سیلی در دهانم می زد امروز من اینجا کشیده نمیشدم.
آن تخم مرغی که آن روز دزدیدم، امروز شتر مرغ دزد شدم.
گفتند: درخواستی نداری؟
گفت: چرا ؛ دوست دارم مادرم بیاید با مادرم صحبتی بکنم.
گفتند: خوب اشکالی ندارد، مادر بیاید.
مادر آمد. گفت: پسرم چه می خواهی؟
گفت: مادر دوست دارم زبانت را دربیاوری بگذاری در دهان من؛ من همین آرزو را دارم.
مادر هم گفت: باشه. زبان را درآورد. این فرزند شروع کرد گاز گرفتن زبان مادر.
آمدند او را گرفتند و گفتند: ای دیوانه چکار می کنی؟
گفت: این مادر باعث شد امروز من کنار چوبهدار بیایم.
بچه که بودم یک عدد تخم مرغ دزدیدم آوردم خانه. مامانم گفت: بارک الله.
اگر آن بارک الله را مادر نمیگفت و یک سیلی در دهانم می زد امروز من اینجا کشیده نمیشدم.
آن تخم مرغی که آن روز دزدیدم، امروز شتر مرغ دزد شدم.
- سه شنبه ۲۳ آبان ۹۶ ۲۲:۳۸ ۲,۳۹۸ بازديد
- ۲۶۰ ۲۴۴
- ۰ نظر