دوست دختر

این وبلاگ صرفا در مورد کتاب و رمان می باشد

داستان کوتاه عاشقانه.
تاریخچه و آداب و رسوم شب یلدا
داستان کوتاه و خواندنی ابراز عشق
داستان او هیچ گاه مرا ترک نکرد مادرم قهرمان من است
دلم می خواد یه دختر داشته باشم
سیزده بدر همگی رنگی
چهارشنبه ۰۷ آذر ۰۳

داستان عاشقانه غمگین

ناگهان متوجه شدم در خانه باز مانده است. من خیلی سریع بیرون آمدم و پا به فرار گذاشتم. هوا خیلی تاریک بود و می ترسیدم جایی بروم. برای همین هم جلوی یک مغازه شیرینی فروشی نشستم و از ترس و وحشت گریه می کردم که ماشین پلیس را دیدم و از ماموران کمک خواستم.
خراسان نوشت: او را عمو صدا می زدم و فکر می کردم چون به من و پدرم کریستال می دهد، آدم خوبی است، اما از روزی که توی خانه اش زندانی شدم و او با حرکات و رفتار زشت خود آزارم می داد، فهمیدم آدم کثیف و بی رحمی است.من ۱۰ شبانه روز در خانه دوست پدرم ناله کردم و اشک ریختم تا این که بالاخره موفق شدم از آن جا فرار کنم و خودم را نجات دهم.

داستان واقعی دوست دختر و دوست پسر ایرانی

بیست ساله بودم که با فرید آشنا شدم. قبل از اینکه بگویم چطوری، بهتر است بگویم که من در همه، دو سه سالی که معنی ازدواج کردن را فهمیدم، عاشق آن بودم
معجزه رفاقت

بیست ساله بودم که با فرید آشنا شدم. قبل از اینکه بگویم چطوری، بهتر است بگویم که من در همه، دو سه سالی که معنی ازدواج کردن را فهمیدم، عاشق آن بودم که برای ازدواج عاشق شوم و شاید همین بود که وقتی فرید مثل یک رویا پا به زندگی ام گذاشت، عاشقش شدم.

میگویم رویا! باور کنید که درست مثل رویا بود. آن روز، روز مادر بود و من هنگامی به قصد تهیه هدیه روز مادر از خانه بیرون زدم که تقریبا همه خواهران و برادران و زن برادرها و شوهر خواهرهایم و حتی نوه های مادر، هدایا و کادوهایشان را خریده و به خانه ما آمده بودند.

رفاقت , رفیق , دوست خوب
داستان واقعی و عاشقانه دوست پسر و دوست دختر ایرانی
من که کوچک ترین فرزند خانواده بودم، گول قولی را خوردم که مسعود برادر بزرگم شب قبل داده بود: