- شنبه ۰۴ آذر ۹۶ ۱۰:۴۰ ۱,۳۹۹ بازديد
- ۲۲۹ ۲۴۶
- ادامه مطلب
- ۰ نظر
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
- چهارشنبه ۰۱ آذر ۹۶ ۰۸:۰۳ ۱,۴۸۳ بازديد
- ۲۱۴ ۲۲۷
- ادامه مطلب
- ۰ نظر
- پنجشنبه ۲۵ آبان ۹۶ ۲۰:۵۸ ۱,۶۴۴ بازديد
- ۲۵۳ ۲۵۷
- ادامه مطلب
- ۰ نظر
گفتند: درخواستی نداری؟
گفت: چرا ؛ دوست دارم مادرم بیاید با مادرم صحبتی بکنم.
گفتند: خوب اشکالی ندارد، مادر بیاید.
مادر آمد. گفت: پسرم چه می خواهی؟
گفت: مادر دوست دارم زبانت را دربیاوری بگذاری در دهان من؛ من همین آرزو را دارم.
مادر هم گفت: باشه. زبان را درآورد. این فرزند شروع کرد گاز گرفتن زبان مادر.
- سه شنبه ۲۳ آبان ۹۶ ۲۲:۳۸ ۱,۴۸۷ بازديد
- ۲۶۰ ۲۴۴
- ادامه مطلب
- ۰ نظر
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:
- پنجشنبه ۱۸ آبان ۹۶ ۱۳:۵۹ ۱,۴۵۸ بازديد
- ۲۴۸ ۲۵۶
- ادامه مطلب
- ۰ نظر
- بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی میپرسی؟
- فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
- اگر باید بدانی می گویم. ۲۰ دلار.
- میشود لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟
مرد بیشتر عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.
پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد.
بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار کرده است.
بخصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش پول درخواست کند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- خواب هستی پسرم؟
- یکشنبه ۱۴ آبان ۹۶ ۲۰:۲۱ ۱,۴۸۷ بازديد
- ۲۴۰ ۲۴۰
- ادامه مطلب
- ۰ نظر
قبل از اینکه حرفی بزنم خندید گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم،
ادامه داد از صبح که اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن
گفتم خب راست میگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد،
یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشمام
گفت یه سوال دارم
سرمو تکون دادم که سوالت چیه؟
- یکشنبه ۰۷ آبان ۹۶ ۰۹:۲۴ ۱,۴۶۳ بازديد
- ۲۵۱ ۲۶۰
- ادامه مطلب
- ۰ نظر
همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک شماره از دستگاه گرفت.
وقتی شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره..
و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته .
کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت و....
- سه شنبه ۰۲ آبان ۹۶ ۰۹:۱۱ ۱,۶۳۸ بازديد
- ۲۶۷ ۲۸۱
- ادامه مطلب
- ۱ نظر
پس از 21 سال زندگی مشترک همسرم از من خواست که با کس دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.
آن زن مادرم بود که 19 سال پیش از این بیوه شده بود. ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی ونامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم...
مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟
او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد.
آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.
- سه شنبه ۲۵ مهر ۹۶ ۰۹:۴۷ ۱,۴۶۴ بازديد
- ۲۵۵ ۲۴۴
- ادامه مطلب
- ۰ نظر
۱- امروز صبح، مثل تمام صبح های دیگر ده سال اخیر، پدر بزرگ ۸۶ سالهام بعد از برگشتن از پیاده روی صبحگاهی، گلی را که برای مادر بزرگم چیده بود به او داد. امروز صبح من با پدربزرگ به دیدن مادر بزرگ رفتم و وقتی او گل را روی سنگ قبر مادربزرگ گذاشت با حسرت گفت:” کاش وقتی زنده بود هر روز صبح برایش گل میچیدم”.
۲- امروز درست در تولد ۴۷ سالگیام نامه خودکشی را که ۲۷ سالگی نوشته بودم مرور کردم. اگر آن روز همسرم دو دقیقه دیرتر خبر پدر شدنم را به من میداد اکنون من وجود نداشتم. ۱۹ سال از آن روز میگذرد و دخترم، دلیل زندگیم ۲۱ ساله است و دو برادر کوچکتر نیز دارد. هر سال در روز تولدم این نامه را مرور میکنم تا شاید بیشتر بابت داشتههایم شکر گزار باشم.
۳- بعد از آسیب دیدن کمرم، اخراج از کار و از دست دادن خانهای که در آن زندگی میکردیم مجبور شدیم برای ادامه زندگی به منزل پدر همسرم نقل مکان کنیم و درست همین دوران دخترم دچار بیماری کشندهای شده بود و ما در دوره بدی قرار داشتیم. با خودم فکر میکردم من چقدر بدشانس و بد بختم که صدای همکارم توی گوشم پیچید. گریه میکرد و فریاد میزد “ملیسای زیبایم در تصادف مرد” آن لحظه بود که حس کردم خیلی خوش شانس هستم.
- پنجشنبه ۲۰ مهر ۹۶ ۰۹:۵۹ ۱,۴۷۵ بازديد
- ۲۵۴ ۲۷۳
- ادامه مطلب
- ۰ نظر